معنی مرتبه نردبان

حل جدول

مرتبه نردبان

پله


نردبان

زینه، لاتو

لاتو

رازینه

لغت نامه دهخدا

نردبان

نردبان. [ن َ] (اِ) نردبام (شیرازی). نوردبان (اصفهانی). کردی دخیل: نردووان، (درجه، نردبان)، نردوآن، اردوان، گیلکی دخیل: نردبام، تهرانی: نوردبون، در اراک: نردونگ، ظاهراً از:نرد (نورد) + بان (= بام). دو چوب یا آهن عمودی که در میان آنها به فاصله ها چوبهائی افقی کار گذاشته باشند و برای بالا رفتن از درخت و دیوار و امثال آن به کار رود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). ترجمه ٔ درجه است و به معنی زینه باشد اعم از چوب و غیر چوب. (برهان قاطع). و اصل در آن نوردبام بود که راه بام به آن نوردیده می شود. (از آنندراج) (از انجمن آرا). دو چوب بلندی که در میان آنها به فاصله ها چوب ها مانند پله های پلکان کار گذاشته شده و در بالا رفتن از درخت و دیوار و جز آنها استعمال می شود. (از فرهنگ نظام). زینه. (غیاث اللغات). پله. درجه. مرتبه. زینه، خواه از چوب باشد یا جز آن. (ناظم الاطباء). سُلَّم. (ترجمان القرآن) (دهار). معراج. (منتهی الارب) (دهار). اُدْرُجّه. دَرَجه. دُرْجه. دُرَجّه. مِرقاه. مَرقاه. (از منتهی الارب):
چهل پایه ٔ نردبان از برش
که میرفت تا اوج کیوان سرش.
فردوسی.
گر آن زر که اوداد برهم نهندی
نگر آیدی چرخ را نردبانی.
فرخی.
تو را آن جهان نردبان این جهان است
به سر بر شدن باید این نردبان را.
ناصرخسرو.
سوی بهشت عدن یکی نردبان کنم
یک پایه ازصلات و دگر پایه از صیام.
ناصرخسرو.
گفتا که: به زیر نردبان بنشین
بندیش ز پایهای سارانی.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 59).
همت بلند باید کردن که تو هنوز
بر پله ٔ نخستین از نردبانیا.
رونی.
و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان بر آن ساخته است کی سواران آسان بر آن روند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 126).
بر آسمان چگونه توان شد به نردبان.
عثمان مختاری.
اگر بسیار بندیشی خرد باشد از او عاجز
کجا بر آسمان تاند شد آنکو نردبان دارد.
سنائی.
شیرمردان دین در آخر کار
نردبانی بساختند از دار.
سنائی.
اگر صد قرن از این عالم بپوئی سوی آن بالا
چو دیگر سالکان خود را هم اندر نردبان بینی.
سنائی.
چنان بلندسخن مهتری که گر خواهد
به بام عرش برآید به نردبان سخن.
سوزنی.
کس به سر آسمان برنشد از نردبان.
جمال الدین عبدالرزاق.
ظلم و حرم تو حاش ﷲ
پای سگ و نردبان کعبه.
خاقانی.
طمْع نبینی به بر طبع من
پیل که بیند به سر نردبان.
خاقانی.
با زمانه پنجه در نتوان فکند
بر فلک هم نردبان نتوان نهاد.
خاقانی.
این بگفت و آتشین آهی بزد
آنگهی بر نردبان دار شد.
عطار.
در بر آن کار عالی کار خلق
اشتری برنردبان خواهد بدن.
عطار.
نتوان به آسمان ز ره نردبان رسید.
کمال الدین اسماعیل.
ای بنازیده به ملک و خان ومان
نزد عاقل اشتری بر نردبان.
مولوی.
سوی بام آمد ز متن نردبان
جاذب هر جنس راهم جنس دان.
مولوی.
نردبان خلق این ما و من است
عاقبت زین نردبان افتادن است.
مولوی.
رباخواری از نردبانی فتاد
شنیدم که هم در نفس جان بداد.
سعدی.
به دوزخ درافتادم از نردبان.
سعدی.
نردبانی چنان بساز ای کرد
که تواند به آسمانت برد.
اوحدی.
نجوید نردبان مرغ از پی بام.
امیرخسرو.
به یک گام کز نردبانی جهی
سلامت بود گر به جانی جهی.
امیرخسرو.
بام قصر وصال اوست بلند
نردبان خیال ما کوتاه.
آصفی (از آنندراج).
- نردبان افکندن (نهادن)، در اثنای راه سر حرف با رفیقان باز کردن تا تصدیع مسافت راه تخفیف یابد و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (آنندراج):
مکن عمر را در خموشی تباه
ز گفتار نه نردبانی به راه.
طالب آملی (از آنندراج).
- نردبان بر بام بودن، پریشان اختلاط بودن. (آنندراج).
- نردبان به راه انداختن.
- نردبان چرمین، نردبانی که از چرم سازند: و برای اهل کوهستان قلعه ها ساخت چنانکه الا به نردبان چرمین نتواند رفت. (تاریخ طبرستان).
- امثال:
با نردبان به آسمان نتوان رفت.
شتر بر نردبان.
مثل نردبان دزدها.
نردبان پله پله، کار را به صبرو متانت باید انجام داد. باید رعایت مراتب را کرد.


مرتبه

مرتبه. [م َ ت َ ب َ / ب ِ](از ع، اِ) پایه. درجه. مقام. حد. مرحله. اندازه. رتبه: ثمره ٔ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را و دریابد مرتبه ٔ بلند ثواب.(تاریخ بیهقی ص 309). مرتبه ٔ هر کسی پیدا کرد.(مجمل التواریخ، از فرهنگ فارسی معین).
پیشتر از مرتبه ٔ عاقلی
غافلی ای بود خوشا غافلی.
نظامی.
کارش از آن درگذشت و به مرتبه ٔ بالاتر رسید.(گلستان).
تا بدین مرتبه خونخوار نمی باید بود.
وحشی.
|| منزلت رفیع. پایه ٔ بلند. پایگاه رفیع. مقام والا:
بادت جلال و مرتبه چندان که آسمان
هر صبحدم بر آورد از خاورآینه.
خاقانی.
گر پای سگ کویش بر دیده ٔ ما آید
زاین مرتبه بر دیده تشویر توان خوردن.
خاقانی.
فرق ترا درخورد افسر سلطانیت
گر چه بدین مرتبه غیر تو شد کامکار.
خاقانی.
یکی از دوستان قدیمش... در چنان مرتبه دیدش گفت منت خدای را...(گلستان).
- مرتبه ٔ احدیت(اصطلاح عرفانی)، مرتبه ای است که در آن حقیقت وجود در نظر گرفته شود فارغ از هر چیز دیگری، در این مرتبه کلیه اسماء و صفات مستهلک شوند و این مرتبه را جمعالجمع و حقیقه الحقایق و عماء نیز گویند.(از تعریفات). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- مرتبه ٔ الهیه، در نظر گرفتن حقیقت وجود است به شرط جمیع اشیاء لازمه ٔ آن از کلی و جزئی که عبارت است از اسماء و صفات و آن را واحدیت و مقام جمع نامند و چون این مرتبه مظاهر اسمائی را که عبارت از اعیان و حقایق است به کمالاتی که با استعدادات السماء مناسب باشد می رساند آن را مرتبه ٔ ربوبیت نامند و اگر حقیقت وجودفقط به شرط کلیات اشیاء در نظر گرفته شود از آن به رحمن، رب العقل الاول، به لوح قضا و ام الکتاب و قلم اعلی تعبیر کنند. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- مرتبه ٔ انسان کامل، عبارت است از همگی و تمامی مراتب الهیه و کونیه از عقول و نفوس کلیه و جزئیه و مراتب طبیعت تا پایان تنزلات وجود و آن را مرتبه ٔ عمائیه نیز گویند. از این رو مرتبه ٔ انسان کامل مشابه مرتبه الوهیت باشد و فرقی بین این دو مرتبه نیست جز آنکه مرتبه ٔ در الوهیت سخن از ربوبیت و مربوبیت رود. و ازاین لحاظ است که در مرتبه ٔ انسان کامل صحبت از جانشینی و خلافت حق درباره انسان کامل بمیان آید.(از کشاف اصطلاحات الفنون از تعریفات جرجانی).
- مرتبه ٔ جمعالجمع، مقام وحدت و ظهور است.(غیاث اللغات). رجوع به سطور قبلی ذیل مرتبه ٔ احدیت شود.
||(در ساختمان) طبقه. آشکوب: ساختمان چهارمرتبه یعنی چهارطبقه، چهارآشکوبه. || بار. دفعه.کرت. راه. مره. نوبت:
هزار مرتبه مانا فزون شنیدستی
که هست یار بد از مار جانگزای بتر.
خاقانی.
||(در حساب) در نوشتن اعداد از راست به چپ برای هر رقم مرتبه ای قائل شده اند که نمایان گر ارزش هر رقم است. و به ترتیب از راست به چپ مرتبه اول از 1 تا 9است که آن را مرتبه اول یا یکان یا آحاد گویند و هررقمی که در این مرتبه واقع شود نماینده آحاد است، ورقمی که در مرتبه ٔ دوم قرار گیرد نماینده ٔ عشرات یادهگان است از 10 تا 99 و رقمی که در مرتبه ٔ سوم واقع شود نماینده ٔ مئات یا صدگان است از 100 تا 999 و به همین ترتیب. مثلاً در عدد 638 رقم اول که در مرتبه ٔآحاد است نماینده ٔ 8 واحد است و رقم دوم که در مرتبه ٔ عشرات است نماینده ٔ 3 عشره یا 30 واحد است و رقم سوم که در مرتبه ٔ مئات است نماینده ٔ 6 مائه یا 600 واحد است.

مرتبه. [م ُ رَت ْ ت َ ب َ](ع ص) درست کرده شده.(غیاث اللغات). ترتیب داده شده. منظم. تأنیث مرتب است. رجوع به مرتّب شود. || درجه به درجه داشته شده.(غیاث اللغات). تأنیث مرتب است. رجوع به مرتّب شود.


نردبان پایه

نردبان پایه. [ن َ بام ْ ی َ / ی ِ] (اِ مرکب) نردبان. درجه. مرتبه. زینه: قلعه ای دیدم سخت بلند و نردبان پایه های بی حد و اندازه چنانکه بسیار رنج رسیدی تا کسی بر توانستی شد. (تاریخ بیهقی ص 68).
از مقلد مجوی راه صواب
نردبان پایه کی بود مهتاب.
سنائی.
نیست از بهر آسمان ازل
نردبان پایه به ز علم وعمل.
سنائی.
در و درگاه عقل و جان سر اوست
نردبان پایه ٔ فلک در اوست.
سنائی.
نردبان پایه ای دوالین بود
کز پی آن بلند بالین بود.
نظامی.

تعبیر خواب

نردبان

اگر بیند که از نردبانی بالا رفت، دلیل بزرگی و منفعت بود. اگر بیند که از نردبان به زیر آمد، به خلاف این است. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

دیدن نردبان به خواب مردم مصلح را، دلیل ظفر بود بر دشمن و فاسق را دلیل منافقی بود. - امام جعفر صادق علیه السلام

اگر بر نردبان از گل و خشت می رفت، دلیل صلاح کار او است. اگر چوبین بود، دلیل ضعف دین است. اگر از سنگ وآهن بود، دلیل که بیننده قوت بیابد. - محمد بن سیرین

فرهنگ معین

مرتبه

(مَ تَ بَ یا بِ) [ع. مرتبه] (اِ.) پایه، منزلت. ج. مراتب.


نردبان

(نَ دَ) (اِ.) = نردبام: دو چوب یا دو قطعه فلزی بلند عمودی که در میان آن ها به فاصله معین چوب ها یا قطعات فلزی افقی کار گذاشته و توسط آن از دیوار، درخت و غیره بالا روند، زینه.

فارسی به عربی

نردبان

درجه، سلم

واژه پیشنهادی

نردبان

پاشیب

معادل ابجد

مرتبه نردبان

954

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری